گاومیشها و لالههای سرخ
“گاومیشها و لالههای سرخ” من با چشمهای بسیاری که جای چشمانم را گرفتهاند سرگردان لالههای سرخام و قلب قدیمی خودم را تمنا میکنم تو
“گاومیشها و لالههای سرخ” من با چشمهای بسیاری که جای چشمانم را گرفتهاند سرگردان لالههای سرخام و قلب قدیمی خودم را تمنا میکنم تو
“سرانجام همهی قرنها” درست در لحظهی هبوط دوباره انسان بودم من، در سرانجام همهی قرنها با اندوختهی همهی پستیها، به گناه حوا نه استعارهای ریشخندآمیز پنهان به سان گاز زدن سیبی که به آشکاری، گناه بودن به تمامی بودن به هیبت زنی، بالاترینِ جنایات. من نمیدانستم چطور میتوانستم از او بگویم نمیدانم چطور میتوانم از او بگویم من آن لحظهها را پس چشمهایم دارم و صدایم را که آن هنگام دوستش میداشتم هنوز در گوشم میپیچد وقتی که برای ما میخواند آن شعرها را که خون خیابان بودند به سرخی گناهآلود سیبهای هبوط دوباره و دوباره و سرخ خون را با سرخی گونههایش یا قلب من تاخت میزدند.
جنون سایهها چشمانش آبستن دردهای تا ابد ناتماماند؛ درههای حزن و دشتهای شیفتگی. بی خبری و ذکاوتش مرا میکشد. کسی که در پنجرههای شبانه آینههای
مثل دریا سرخ شاید جایی همین حالا در یک نفس با بوسهای یا نجوایی همه اسارت انسان به آزادی بدل میشود. برایم دریا را بیاور؛ نگو
مرگ اقاقیها میبینی همه چیز چقدر تازه مانده است ؟ پیچک پلهها را پوشانده و هنوز هم هر بهار اقاقیها از سقف خانه آویزان
“تنهای کوچک من” مثل قلهی برف گرفتهای در احاطهی آسمان، آنجا که تنها تو هستی و ابرها، تورا میفهمم. چیزی شبیه سوزشی در رگهایم، یا
واژه از دهانوارهای که شیرهی واژهها را میمکد من در سوگواری خود کالبد واژههایم را بیرون میکشم تا روح از دست رفتهاشان را از نو
اَز سرزمینِ کودکانِ بی آرِزو … در گِرداگِردِ درختان قحطی زدهی زمستان، ما پرندگانِ سرگردانی بودیم با سنگینیِ بارِ هستیهایِ ناگوارمانْ به دوش آنکه شَبْ
“شمایل تو و همهی چیزهای خوب” شب بیستاره را در پرستش روز بودهام دلبسته خاموشی این چنین چنان که آدمی در انحطاط اعتیادی
در تردید آینهها سایهها تو را در کدامین قابْ آینه به جانِ خویش خواهمپذیرفت؟ تو را در کدامین… ؟ در برابر کدامین سایه
کلیه حقوق متعلق به وبسایت کیمیا بهرامی می باشد.
آخرین دیدگاهها