“تنهای کوچک من”
مثل قلهی برف گرفتهای
در احاطهی آسمان،
آنجا که
تنها تو هستی و ابرها،
تورا میفهمم.
چیزی
شبیه سوزشی در رگهایم،
یا خوابی بی رویای فردا؛
مثل دردی که
خماری آخرین نفسهای
پیش از در خواب خزیدن را،
با حقیقت خود میشکافد؛
فهمی که
بیارادگیام
در برابر اشکهایم را،
به نمایشی مبتذل بدل میکند.
تنهای من
ببین که
تمام من،
تمنای پنهان شورشی است؛
و سردی تن تو است،
در آتشی که
همه چیز در شعلههایش
روان است.
تنهای کوچک من ،
تنهایی وسیعات را
در دل من بکار ،
تا از آن برایت
ستارههای روشن برویانم ؛
تا واژهها را به تکه های وجود خود بدوزم و
ریشههایم را در لذت دردی در عصب ،
برایت معنا کنم ؛
تا حقیقیترین هستی خودم را
بر تن سرد تنهاییات بپوشانم.
تنهای من،
تنهای کوچک من،
ای کاش
تنها میتوانستم
به ستارههای آسمان روشن
بسپارمت.
ببخش که
با فهم دردی اینچنین،
در تصرف خاموشیام؛
میخواستم از تنهاییات کم کنم،
اما حالا
تمام من تنهایی است.
تنهای من،
تنهای کوچکم.
________________________
فروردین ۱۴۰۱
برای همهی موجوداتی که زمانی، تنهایی را فهمیدهاند.
و تقدیم به دوستان نزدیکم.
موسیقی: Wilderness/Adam Hurst
صدا:من
آخرین دیدگاهها