مرگ اقاقی‌ها

 

مرگ اقاقی‌ها
می‌بینی همه چیز چقدر تازه مانده است ؟
پیچک پله‌ها را پوشانده و
هنوز‌ هم هر بهار
اقاقی‌ها از سقف خانه آویزان می‌شوند؛
و زخم‌ها هنوز پر خون‌ اند.
امروز آن آخرین روز است.
و مدت کوتاهی تا پایان عمر هرساله‌ی اقاقی‌ها مانده؛
به کوتاهی آنچه بر ما گذشت .
تو پیش‌بینی می‌کردی که آن قله برف‌گرفته
آتش‌فشانی فعال خواهد شد؛
من فکر می‌کنم که حالا سنگ‌هایش فرو می‌ریزند
و خاک می‌شوند،
به روانی و لطافت قطره‌های ظریف آب.
امروز آن آخرین روز است؛
زخم‌ها تازه‌ اند
و اقاقی‌ها مدت کوتاهی بیش، ما را یاری نمی‌کنند.
من مزارهای بسیاری را به گل‌ها آراستم
تا اندوه مرگی این‌چنین را
از تو پنهان کنم.
و به جای مویه‌‌ها، آوازهایی پر طنین خواندم.
امروز آن آخرین روز است؛
و باز اقاقی‌ها می‌میرند.
آخرین روز است و
من پوست برهنه‌ام را
در خون اقاقی‌ها
و‌ میان بوسه‌‌های خورشید
بر این خاک می‌کشانم.
می‌بینی؟ همه چیز تازه‌ مانده است.

___________________

موسیقی:

Chopin – Nocturne op.9 No.2

خرداد ۱۴۰۱

اشتراک گذاری
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در email
آخرین دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

مطالب مرتبط