مرگ اقاقیها
میبینی همه چیز چقدر تازه مانده است ؟
پیچک پلهها را پوشانده و
هنوز هم هر بهار
اقاقیها از سقف خانه آویزان میشوند؛
و زخمها هنوز پر خون اند.
امروز آن آخرین روز است.
و مدت کوتاهی تا پایان عمر هرسالهی اقاقیها مانده؛
به کوتاهی آنچه بر ما گذشت .
تو پیشبینی میکردی که آن قله برفگرفته
آتشفشانی فعال خواهد شد؛
من فکر میکنم که حالا سنگهایش فرو میریزند
و خاک میشوند،
به روانی و لطافت قطرههای ظریف آب.
امروز آن آخرین روز است؛
زخمها تازه اند
و اقاقیها مدت کوتاهی بیش، ما را یاری نمیکنند.
من مزارهای بسیاری را به گلها آراستم
تا اندوه مرگی اینچنین را
از تو پنهان کنم.
و به جای مویهها، آوازهایی پر طنین خواندم.
امروز آن آخرین روز است؛
و باز اقاقیها میمیرند.
آخرین روز است و
من پوست برهنهام را
در خون اقاقیها
و میان بوسههای خورشید
بر این خاک میکشانم.
میبینی؟ همه چیز تازه مانده است.
___________________
موسیقی:
Chopin – Nocturne op.9 No.2
خرداد ۱۴۰۱
آخرین دیدگاهها