زنِ دو قرنْ بعد

زنِ دو قرنْ بعد

_ من ازت خوشم اومده.

صدای نفسش بلندتر از صدای کلمه‌ها بود. سقف را نگاه می‌کند. رویم را برمی‌گردانم سمت پله‌ها و دامن کوتاهم دور شلوار جین چسبانم می‌چرخد. طبقه‌ی بالا، اولین راهروی کتاب‌ها،آوازهای کوچکی برای ماه” .

نگاهی سخت و سریع به حضورش می‌اندازم، بدون این‌که چشم‌هایش را ببینم، یا بگذارم چشم‌هایم را ببیند.

جلدش شبیه دیواری‌های تزئین شده‌ی قدیمی است؛ سبزِ تیره اما رنگ و رو رفته‌ای که نقش‌های تکرارشونده‌‌ دارد؛ نقش‌های نئوکلاسیک فرانسوی.

نکند مثل خری که هویج جلویش گرفته‌اند تا خانه دنبالم بیاید؟

۴۵۰ ص، کتاب ورقی چند است؟!

هنوز سقف را نگاه می‌کند و زیرزیرکی من را.

پشت قفسه‌ی کتاب‌ها می‌نشینم؛ خلوت‌ است، می‌خواهم بر‌گردم.

پنجره‌ای تمام‌قد و باریک به پشت‌بام راه دارد؛ پر از گل و گیاه‌‌های بهاراست.

_ چقد خوبی تو.

قدم‌هایم را تندتر می‌کنم و به ابتدای راهروی کتاب‌ها بر می‌گردم. سرپا می‌ایستم؛ این چند صفحه‌ی مقدمه.

از خصوصیات آثارش، «شاعرانه کردن فلسفه‌یِ . . . قرن هجدهم و تبدیل آن بهآرمانگرایی‌های زیبایِ  . . .  عشقی که فاتحانه خویشرا می‌جوید یا در یاسی شکوهمند فرو می‌رود.».

چطور بگویم برود رد کارش، که انسان بمانم و در عین حال او هم برود؟

کتاب نامه‌های ژرژ ساند و گوستاو فلوبر است. نویسنده‌های قرن نوزدهمی. مقدمه از ژرژ ساند بیشتر می‌گوید، گوگل را می‌گردم،  کتابیاز مجموعه کتاب‌ نامه‌های ژرژ ساند به آدم‌های مختلف است.

_ لطفا مزاحم نشید، آقا.

«هیچ‌کدام از بزرگان معنوی نسل او، در مورد همدردی با زندگی رعیت‌وار، فقر و بدبختی توصیه‌ای نمی‌کردند. تمامی زبان‌های فصیح وسخنور، به خودبیانگری و . . . اصرار داشتند و او سرسپرده . . . دست به شورش زد

چشم‌هایش را نگاه نکردم، اصلا هیچ‌‌جایش را نگاه نکردم، اما وقتی می‌گفتم مزاحم نشود از چشم‌هایش چه می‌توانستم بفهمم؟

اوه ژرژ ساند تحقیقات گیاه‌شناسی انجام می‌داده است. آبتنی در رودخانه و پوشیدن لباس‌های مردانه، کت‌وشلوار و جلیقه، کراوات وکلاه.

ویکی پدیا می‌گوید:

«امروز کتاب‌های پرشمار ساند کمتر خوانده می‌شود و او را بیشتر به دلیل سبک زندگی نامتعارف و روابط عاشقانهٔ متعددش می‌شناسنداما در سدهٔ نوزدهم او یکی از تأثیرگذارترین زنان زمانهٔ خود و مهم‌ترین نویسندهٔ زن فرانسه بود

« . . . افسانه‌ای در ادبیات فرانسه . . . » .

دستم را لمس می‌کند، فکم قفل شده و صدای نبضم را در گوش‌هایم می‌شنوم و تصاویر در ذهنم قروقاطی به هم پیوند می‌خورند:

گل‌هایی بنفش شبیه خوشه‌های انگور ،از لابه‌لای برگ‌های سبز و بزرگ گیاهان جنگلی آویزان‌اند؛ و عصاره‌ی گل‌ها مثل شراب بر زمین می‌خروشد.

پاکت نامه‌های باز نشده در طوفانی پر هرج و مرج پراکنده می‌شوند.

باد کلاهش رامی‌برد؛ و گَردی از بوته‌های شکوفه‌های ارغوانی، آسمان آبی را می‌شکافد.

کتاب را جلوی صورتم گرفته‌ام و پله‌ها را دوتا یکی به سمت صندوق پایین می‌روم.

«ساند اعتقاد خود را به احیای اجتماعی نشان می‌دهد؛ فلوبر تحقیر عبوسانه‌اش را بر سر توده‌ی مردم فرود می‌آورد

۱۶ هزار تومان، یک‌دهم قیمت، چاپ ۹۲.

اشتراک گذاری
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در email
آخرین دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

مطالب مرتبط