دیالوگ

دیالوگ

_ « اگر موقع نگاه کردن به آن‌ها اینقدر غمگین نمی‌شدم ممکن بود من ‌هم همراهشان بخندم» 

_ببین برای این‌که سوزن راحت از پوست رد شه باید لبه پوست رو بگیری روبه بیرون بکشی 

_پوسس..تتو آاره ، داستایوسکی می‌گه ، این یکی از جمله های اول داستانه؛ “رویای آدم مضحک”

_دسته پنستو  قفل کن، سوزن همش در می‌ره .

_ای بابا باشه بیا اینم فقل ، صداشو شنیدی؟ قفل شد . می‌ذاری حرفمو بزنم؟

_داری… 

_من هیچ‌وقت این داستانشو نخوندم ، همیشه به این جمله که رسیدم کتابو بستم انداختم یه گوشه 

_تو مگه چپ دستی؟ سوزن رو برعکس گرفتی با پنست

_چپ دست؟ نه ،هع ،ولی همه چیم چپه یعنی چپکیه کلا 

آره کتابو انداختم یه گوشه ، آخه از اون جمله‌هاش بود که مطمئن بودم از من به سرقت برده ، آره این جمله حتما باید از تو دهن من در میومد 

_حواست باشه اون خیلی عمیق شد ، سوزن رو دربیار و از سطح ردش کن

_داستایوسکی همینجوریه داری می‌خونی یهو می‌بینی ااا این که تویی، می‌بینی اصن قبل این‌که بفهمی چه مرگته ،داری داستانشو می‌خونی ،ببین می‌فهمی داستان شدیا ولی هنوز نمی‌فهمی چه مرگته ،من گریم می‌گیره به خدا

_اونجوری نه ، سوزن رو در عرض پوست فرو کن به…

_به فاصله های یکسان با اندازه‌های یکسان

آدم‌های یکسان ،نگاه‌های یکسان ،فکر‌های یکسان ،زندگی‌های یکسان، 

همه چیز در سکون یکسان بودن ، چی می‌شه که گندش در میاد ؟

_ا‌َهه این یکی چربی لاش گیر کرده که، نکروز می‌ده بیچاره ،نخو..

_…از دو طرف بکشم.

ببین من می‌فهمم، نمی‌دونم چیو ولی یه گیرنده‌ای تو من هست انگار ،که نه گایتون ازش گفته نه گری 

_بافاصله نیم‌سانت از زخم بیا بیرون

_آره یه گیرنده‌ای هست ، عین این‌که سوزنو از لبه فرو کنی تو خود زخم که پوستو بکشه و بیشتر بشکافه، شکلش یه جوریه که انگار قراره ترمیم کنه ولی می‌شکافه .

_اااوف پوستش که جمع شده یه ذره  بکشش

_« اگر موقع نگاه کردن به آن‌ها اینقدر غمگین نمی‌شدم ممکن بود من ‌هم همراهشان بخندم» ، من نمی‌تونم براش داستان بگم، می‌دونی تصویرا همینجوری توی ذهنم تاب می‌خورن، اینقدر زیاد و عمیقن که می‌تونم تا صدسال دیگه هم بهشون نگاه کنم ولی من آدم داستان کردنشون نیستم چون یه گیرنده‌ای توم هست که همه چیزو می‌گیره ولی می‌شکافه ، ترمیم نمی‌کنه.

_ببین پوستشو یکم بکشو گره رو بزن ، تموم کن دیگه اینو ، معلوم نیست امروز چت شده تو باز.

_گره رو ، آره می‌زنم ، دوتا رو دوتا زیر شایدم بعدا داستانو خوندم می‌دونی من عاشق و درمونده‌ی زیرورو کردن کلمه‌هام تا به یه چیزی از وجودم گره‌شون بدم تا یه ذره برخلاف اون گیرندهه ترمیم کنم هرجایی رو که اون می‌شکافه.

اشتراک گذاری
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در email
آخرین دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

مطالب مرتبط